۳) تحلیل
تحلیل، بازشناسی چگونگی آفرینش اثر هنری است. یعنی تلاش برای شناسایی آن چیزی است که هنرمند با فرم و تکنیک هنری در بیان محتوای مد نظر خود به کار می‌برد .
آفریده ی هنری، شامل دو بخشِ درهم تنیده می‌باشد: فرم و محتوا.
“فرم”، شیوه‌‌ی بیان است و چگونگی بازنمایی موضوع منتخب هنرمند. به عبارتی فرم تکنیک است و زبان هنر. به عنوان مثال در نقاشی، عناصر نقاشی اعم از رنگ، شکل، حجم، نور، خط، فضا و … به همراه اصول نقاشی همچون تعادل، تقارن، تناسب، هماهنگی، وحدت و … همگی یاریگر هنرمند هستند برای شکل بخشی به فرم.
“محتوا”، موضوع و سوژه و تفکری است که به مدد فرم بیان می‌شود و هنرمندانه‌ زایش می‌یابد. به عنوان نمونه، مسائل زنان و پیرامون آن، موضوعاتی هستند که تحت یک نوع تفکر و نگرش خاصی برای خلق یک فیلم سینمایی انتخاب می‌شود. در فیلم “تلما و لوئیز” ماجرای دو زن که برای سفری تفریحی به بیرون شهر میروند و در مواجهه با مردان دچار مشکلات عدیده ای می‌شوند و به اجبار قتلی را صورت می‌دهند، موضوع فیلم است. نحوه روایت، شخصیت پردازی، میزانسن، موسیقی، فیلمبرداری، دیالوگها و … در مجموع، زبان و فرم سینمایی هستند که هنرمند به خدمت می‌گیرد تا نگرش خود را درباره زنان جامعه بیان کند.
تحلیلگر آثار هنری با حداقل جانبداری نسبت به محتوای آثار، به شیوه ها و شگردهای به کار رفته برای خلق و پدیدآوری، توجه و دقت دارد.
او چه موافق محتوا باشد و چه منتقد و مخالف آن، شایسته است در این مرحله یعنی مرحله تحلیل، مهارت خود را برای کالبدشکافی و جراحی مخلوق هنرمند به کار گیرد و قدرت و کاستی های فرم مورد استفاده را در بیان محتوا به مخاطبین اعلان نماید.
پس ضرورت دارد و لازم و واجب است، تحلیلگران خود بر دانش فرمِ هر گونه ی هنری که می‌خواهند تحلیلگر آن باشند تسلط و اشراف کافی را تحصیل کنند.
در قدم های نخست، مطالعه و یادگیری “تاریخ هنر” اولویت دارد. دانستن سیر و جریان رشد و نمو هنر و شناخت فراز و نشیب‌های آن غیرقابل انکار و اغماض است.
سپس سر در کتب “نظری و فلسفی” فرو بردن، تحلیلگر را با تفکرات و اندیشه‌‌هایی که عمیق تر و ژرفناک تر از سایرین به هنر پرداخته‌اند، همنشین می‌سازد و او را دعوت می‌کند به امساک از سطحی نگری و گریز از اهمال در تشخیص خلاقیت‌های هنرمندانه.
در گامهای بعدی، خواندن و تامل در “تحلیل‌های پیشینیان”، تجربه اندوزی به دنبال خواهد داشت که خود مَدرسی است شاگرد پرور.
فروتنی و تواضع تحلیلگران در برابر گستره غنی “زبان”، و سعی وافر به آموختن تجزیه و ترکیب زبانی برای تدوین و نگارش متنی پر مغز و قطعا تاثیرگذار؛ خود، فرمی است آموختنی که ظرفیت تبدیل شدن به یک اثر هنری مکتوب در آن مستتر است. چه بسیار متون تحلیلی که در دهه ها و سده های گذشته بر آثار هنری قلم زده شده‌اند و همچنان قابل بهره بردن و نیوشیدن هستند.
غور و غواصی در اقیانوس متون کلاسیک فارسی، گنجینه‌ای از واژگان و مفاهیم را نثار تحلیلگر می‌کند که در زمان نگارش، مددجویی بی منت است و تزیین دهنده و گوارابخش  تحلیل ها. شاهنامه فردوسی، گلستان سعدی، تاریخ بیهقی، سمک عیار، دیوان حافظ و انبوهی از کهن-متنها و نوین نوشتارها، بدون ذره‌ای کم فروشی در خدمت نگارش و متن آفرینی هستند و بر تحلیل ها غنا می‌بخشند.
و نکته آخر آنکه در رابطه با آثار هنری، فعل “تحلیلگری” توقف ناپذیر است و تمام ناشدنی. اثر ارزشمند و هنرمندانه، چشمه ای جوشان و بی پایان است که در همه اعصار متناسب با افکار و اندیشه‌‌ها و احساس های مخاطبان جاری و ساری می‌شود و هنردوستان و خالقان هنری را سیراب می‌کند. پس می‌توان در مقاطع گوناگون به میزان اندوخته ها و اندیشه های خود، رود تحلیل را به دریای بیکران هنر متصل ساخت و به مراتع و مزارع و دشتهای تشنه ی تعابیر و تفاسیر، حیاتی جاودانه بخشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *